کد مطلب:161775 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:254

پیشگفتار مؤلف
ستایش بیرون از اندازه و حساب سزاوار قادری است كه از سوزنش برق خاطف [1] و ناله رعد قاصف، [2] ابر تیره را بگریاند و از قطرات تیرسان اشك دیدگانش قلب زمین را بشكافد و به منابر اشجار با وقار و تمكین و كرسیهای نباتات لطیف رنگین، شبستان جهان را آرایش نماید. و به واعظان اثمار با دستار گوناگون و ذاكران گلهای رنگارنگ با پیراهن واژگون، زمزمه توحید ذات مقدس سبحان و ندای كل من علیها فان [3] را به گوش هوش عالمیان


برساند. [4] .


و خلعت رسای درود نامعدود، شایسته آن قامتی است كه در رضای محبوب تیرهای بلا را به جان خرید، و سخنان زشت ناگوار از مشركین شنید و دست از ابلاغ رسالت نكشید؛ تا آن كه روح انسانی در هیكل بنی آدم دمید و آل اطهارش نجوم ثواقب و انوار غیاهب و هدفهای سهام مسموم مصائب. و بعد چنین گوید بنده مجرم مسیئی حسین بن محمد تقی نوری طبرسی البسه الله حلل الصدق و الیقین و جعل له لسان صدق فی الاخرین، كه جناب العالم العامل الجلیل و الفاضل الكامل النبیل، حامی حوزةالدین و ما حی بدع المشركین و الملحدین، صاحب التصانیف الرشیقة و المولفات الانیقة الحبر النقاد الخبیر و العلیم الوقاد البصیر السید السند المؤید المجتبی: مولوی سید محمد مرتضی جونپوری هندی ایده الله تعالی، مكرر از آن جا به حقیر شكایت از ذاكرین و روضه خوانان آن صوب [5] كرده كه در گفتن دروغ


حریص و بی باك[اند]واصرار تام در نشر اكاذیب و مجعولات دارند؛ بلكه نزدیك به آن رسیده كه آن را جایز دانند و مباح شمارند. چون سبب گریانیدن مؤمنین است، از دائره عصیان موعظه و مجادله حسنه نوشته، شاید سبب تنبه و دست برداشتن از این قبایح شود. ظاهرا جناب ایشان گمان دارند كه در عتبات عالیات و بلاد مقدسه ایران، این طایفه از این غائله آسوده و دامن عفت ایشان به لوث كذب و افترا آلوده نیست و این خرابی دینی منحصر است در همان بلاد؛ غافل از آن كه نشر خرابی از سرچشمه در هر جا منتشر شده، منتهی به مركز علم و حوزه اهل شرع اعتاب عالیه است؛ چه اگر اهل علم مسامحه نمی كردند و مراقب تمیز صحیح و سقیم و صدق و كذب گفتار این طایفه می شدند و از گفتن اكاذیب نهی می كردند، كار خرابی به این جا نمی رسید و به این حد بی باك و متجری نمی شدند و به این قسم اكاذیب واضحه معلومه نشر نمی كردند و مذهب حقه امامیه و اهلش به این درجه مورد سخریه و استهزاء نمی شدند و این مجالس شریفه به این اندازه، بی رونق و بركت نمی شد. به هر حال این حقیر به جهت اشتغال به كتاب «مستدرك» نتوانستم [6] ، مسئول ایشان را اجابت نمایم تا در این ایام كه به حمدالله تعالی از این خدمت خود فارغ شدم، حسب الامر مختصری در كیفیت سلوك این


طایفه [7] و دخولشان در این شغل نوشتم و نام آن را لؤلؤ و مرجان در شرط


پله اول و دوم منبر روضه خوانان گذاشتم. رجاء واثق از الطاف غیبیه الهیه و نظر لطف و مرحمت ولی عصر و امام زمان صلوات الله علیه[دارم]كه بمنضه قبول رسیده، لا محاله سبب ردع و زجر بعضی از ایشان شده، دست از تمام یا عمده آن اكاذیب و فساد اعظم دیگر - كه به آن اشاره خواهد شد ان شاء الله تعالی - بردارند. و این رساله مشتمل است بر مقدمه و دو فصل و خاتمه.



[1] برق خاطف يعني: برق خيره كننده.

[2] يعني: رعد غرنده.

[3] سوره الرحمن آيه.

[4] آغاز اين نوشتار با نثري و تعابيري شوق انگيز، ارائه متني زيبا و استوار فارسي را در ذهن خواننده بر مي انگيزد، ولي افسوس كه ادامه نمي يابد. و مولف بزرگوار بدون توجه به قواعد و دستور زبان فارسي سره، مطالب خويش را در قالب كلماتي نامأنوس، منطبق و مبهم به هم مي آميزد و نثري مشكل و پر ابهام به خواننده تحويل مي دهد. از كاستيهايي كه توشته هاي مذهبي بدان دچار شده اند، بي توجهي به نثر فارسي است. اين نقصيه نفوذ كتابهاي فارسي و مذهبي را به شدت كاهش داده و به نا استواري در زبان متهم كرده است. اين نقصيه غير قابل دفاع، معلول عواملي است كه مهمترين آن به نظام آموزشي حوزه باز مي گردد. نثر ناهنجار در تأليف كتابهاي ديني منحصر به كتابهاي فارسي نيست. بلكه تأليفهاي عربي نيز به همان اندازه ازنثر امروزين عربي فاصله دارد و به حق به عربي قمي يا اصفهاني معروف شده است! و اين ناتوانائي عمومي معلول كاستي هاي فراواني است كه در نظام آموزشي حوزه ديده مي شود و كمتر چاره اي براي آن انديشيده شده است. پيشينه حوزه به علت جامعيت آن، داراي نثري استوار در عربي و فارسي است و اهتمام علماء به تأليف و تحقيق تبحر و توانمندي آنان را مي افزوده است. ولي پس از مدتي هم به علت عدم توجه به زبان و نگارش در زبان عربي و فارسي در نظام آموزشي حوزه، و هم به علت كم رغبتي اساتيد و عالمان به تاليف به اين دو زبان، به مرور فاصله زيادي ميان نثر امروزين و تأليفات مذهبي ايجاد شده است. اين فاصله در زبان فارسي به مراتب بيشتر از زبان عربي است (و جاي تاسف بسيار دارد) به گونه اي كه گاهي ديده شده يك عالم وارسته از نوشتن يك نامه فارسي صحيح عاجز و ناتوان است! نكته اي ديگر نيز يادكردني است و آن پرهيز برخي از بزرگان و اساتيد برجسته از فارسي نويسي است. ارزش يافتن نوشتار عربي و اصرار اساتيد بر آن (با توجه به ضعفهاي عميقي كه در تعليم و آموزش زبان فارسي و عربي در حوزه وجود دارد) مشكلات عديده اي را به وجود آورده كه به آن اشاره مي شود: 1- فارسي نويسي را دليل بي سوادي مؤلف آن مي دانند و براي نويسندگان فارسي بهاء و ارزش چنداني قايل نيستند. 2- باعث بي توجهي شديدي به نثر فارسي شده و عملا حوزويان را از استفاده صحيح و استوار از زبان مادري خويش محروم ساخته است. 3- آنچه به زبان عربي نيز ارائه مي شود، سست و مغلوط است و با نثر امروزين عربي فاصله بسيار دارد. 4- كتابهاي وزين و علمي حوزه بيشتر به زبان عربي است و كمتر كتابهاي جدي و علمي حوزه مورد استفاده و حتي اطلاع فارسي زبانان قرار قرار مي گيرد. و از طرفي چون فارسي نويسي، معادل بي سوادي تلقي شده، بيشتر افراد كم مايه به نشر كتابهاي فارسي ديني مي پردازند در نتيجه چنين تصور مي شود كه محصول حوزه همان است. مثل اينكه عالمان حوزه، اصولا مردم ايران و فارسي زبانان را از دائرة علم و هدايت خويش خارج ساخته و كمتر به تهذيب و ارتقاء فكري آنان مي انديشند و عملا عنان تفكر عمومي جامعه فارسي زبان را به گويندگان و روضه خوانان سپرده اند! 5-ميدان تأليف به زبان فارسي را به سست نويسان تاجر گونه واگذار نموده، تا همانند منبر به آلودگي آن بپردازند و هر رطب و يا بسي را به نام دين آن هم با نثري پلشت در ميان مردم عوام به پراكنند. شايد چنين تصور شود كه در زمان مؤلف نثر فارسي همانند امروز ناهنجار و علماء ديني چندان بدان توجه نداشته اند! لكن بر خلاف چنين تصوري والد بزرگوار مؤلف علامه شيخ ميرزامحمد تقي نوري متوفي (1263) كه از فحول علماء و بزرگان زمان خود دقت و قابل اعتناء. نسخه اي ازاين كتاب در كتابخانه مسجد جامع گوهرشاد به شماره (1254) موجود است و به عنوان نمونه چند سطر ازآن چنين است «زهي جهان پروري كه كفالت هر موري بر ذمت عنايت اوست؛ و به ترتيب هر ذره ازتابش آفتاب رحمت او؛ هرچه آنچه خواست بداد، دست در به سينه اش ننهاد؛ يكي را اكليل زر بسر بگذارد، يكي را بكف در يوزگي سپارد. هر كس را سزايش بخشود، هر تن را به مقامش ستود؛ چرخ راازستارگان مزين ساخت، زمين رابه گوهر رخشان نواخت» «پس از آن كه سيد ابرار اين سراي عاريت را بدرود گفتي، و بر بستر خاك پاك بهشتي خفتي، بلا مانند باران بر او باريدي، محنت چون برق پياپي بر او تابيدي، شمشيرها به رويش كشيدني، غارتگر باغش گرديدني؛ در ستم به رويش گشودند، پشت به سخنان او نمودند؛ كتاب خدا را بقفا انداختند، مدينه دين ويران ساختند؛ درياي فتنه به تموج درآوردند، رايات كفر و نفاق را جنبان كردند». اين كتاب گرچه از جهت تاريخي و مستند بودن مطالب، چندان اهميتي ندارد؛ ولي از جهت پردازش و نثر زيباي پارسي در عصر مؤلف بسيار قابل توجه است. بنابراين توقع ما از محدث نوري با داشتن چنين پدري اديب و خوش نثر، چندان به دور از آبادي نيست. اين كتاب ظاهرا در بمبئي به چاپ رسيده است، و نسخه خطي آن در كتابخانه جامع گوهرشاد به خط نسخ زيبائي است در 744 صفحه 19 سطري در قطع 30 - 18/5 س. اين كتاب از رحلت خاتم آغاز مي شود و مصائب حضرت فاطمه، اميرالمومنين، امام مجتبي، امام حسين و امام سجاد عليهماالسلام را در بر مي گيرد. و در چند بخش ديگر به تفصيل به حوادث كربلا، فداكاريهاي اصحاب امام حسين و بستگان آن حضرت و وقايع بعد از شهادت اختصاص يافته است. نكته جالب اين است كه مؤلف بزرگوار در خاتمه مقصود خويش را از تأليف اين كتاب چنين آورده است: «بلكه مقصود اصلي حقير در تأليف اين كتاب اين است كه چون در نظم و نثري كه در مصائب اين خواجگان صاحب وقار و مهتران روزگار از صاحبان طبع صادر گرديده، مشاهده نمودم، كم سخني كه شايسته و پسنديده نكته شناسان سخن آفرين و مورث حزن دلها وبكاي چشمان عارفين گردد، ديدم. از نظاره اين حالت شگفت خاطرم پريشان و فسرده و دلم سوزان و پژمرده گشته، برين سر شدم كه به نيروي اين وسايط جود و وسايل وجود، سخنان چند نگارم كه گوي مسابقت به ياري آن از همگنان ربايم، صفحه نامه را از آن كلمات دلپذير پر از گل و لاله نمايم. ديدگان نكته يابان را نور دهم، اكليل بر مفارق سخن سنجان نهم».

[5] ناحيه.

[6] توجه به زمان تدوين اين رساله، اهميت بسيار دارد، اين رساله پس از عمري توغل در علوم مخصوصا در حديث و تأليف و تصنيف كتابهاي گوناگون همچون مستدرك الوسايل و در اواخر عمر تحرير شده است. خبره گي، دوري از احساسات، تجربه حوادث گوناگون، تسلط به مباحث، جامع نگري و سوز از مشخصه هاي بارز اين دوران است. اين كتاب شايد آخرين تأليف محدث نوري و يا يكي از آخرين نوشته هاي او باشد. تاريخ اتمام آن اواخر سال 1319 ه-ق است كه حاجي در سال 1320 دار فاني را وداع گفته است. لذا برخي اين رساله را يكي از بهترين و ارزنده ترين تأليفات او دانسته اند.

[7] در اين باب رساله هائي تبويب شده كه بيشتر به بعد از زمان محدث نوري باز مي گردد و در برخي از كتابها در ضمن مطالبي اشاراتي به ضوابط و آداب منبر و روضه خواني شده است ولي محدث نوري را بايد مبتر آن دانست. مفصلترين كتابي كه در اين باب نوشته شده است «كبريت احمر في شرائط المنبر» تاليف محمد باقر الخراساني القايني البيرجندي است. اين كتاب در سال 1330 ه-ق تأليف شده است و بيش از صد صفحه از اين كتاب منحصرا به شرائط و ضوابط روضه خوان و منبري و مجالس وعظ و مصيبت و آداب شركت در اين مجالس اختصاص دارد. و قسمت دوم اين كتاب در سي مجلس به مباحث و مسائل گوناگون پرداخته است كه بيشتر مورد نياز اهل منبر است و براي ربط مطالب به مصيبت آخر منبر، در هر مجلس نيز گريزي انتخاب كرده است. اين كتاب مجموعا خواندني است گرچه متفردات و مطالب ضعيفه اي نيز در آن ديده مي شود. تفاوت عمده اين دو آن است كه «كبريت احمر» جامعتر از رساله محدث نوري در تمامي آداب منبر و مجالس وعظ اعم از منبري، مستمع. باني و... پرداخته است ولي محدث نوري بيشتر توجه به اهل منبر و مطالب آنها دارد بالاخص به دو عامل مهم (صدق) و (اخلاص) كه به حق پايه هاي اصلي موعظه مي باشند، اهتمام تام داشته است. ما به تناسب برخي از مطالب و نظرات شيخ محمد باقر بيرجندي را با استفاده از «كبريت احمر» نقل خواهيم كرد. اين كتاب با تصحيح سيد محمود موسوي زرندي مشهور به محرمي در سال 1377 ه-ق توسط كتابفروشي اسلاميه در تهران به چاپ رسيده و در سال 1399 هجري تجديد چاپ شده است. ضمنا در نهايت اين كتاب شرح حال مؤلف آن در چند صفحه به چاپ رسيده است. اين شرح حال احتمالا به قلم يكي از شاگردانش تنظيم شده و در زمان مؤلف به رشته تحرير درآمده است. در اين شرح حال كليه مشايخ، اساتيد و مكانهاي تحصيل و تدريس مؤلف و همچنين تأليفات او تا سنه 1330 (زمان اتمام تأليف كبريت احمر) به تفصيل آمده است. تأليف ديگري كه بي ارتباط به مطالب محدث نوري نبوده و يادكردني است، رساله اي تحت عنوان «اكسير السعادة في اسرار الشهاده» تأليف حاج سيد عبدالحسين شوشتري است كه در سال 1319 يعني همزمان با كتاب لؤلؤ و مرجان محدث نوري تأليف شده است. انتخاب نام كتاب شباهت تامي به كتاب فاضل دربندي دارد كه به «اكسير العبادة في اسرار الشهادة» نامگذاري شده است. و به نظر مي رسد مرحوم سيد عبدالحسين نيز كتاب دربندي را ملاحظه نموده و انگيزه هر دو مقام تأليف اين رساله، نوشته هاي او بوده است و احتمالا برخي از مطالب او ناظر به كلمات فاضل دربندي مي باشد. مرحوم سيد عبدالحسين داراي نظرات خاصي در باب عزا و گريستن بر ائمه عليهم السلام مي باشد و آن را از عبادات نفسيه توقيفه مي داند. او در ابتداي اين رساله پس از تلاش براي اثبات اين معني كه ابكاء و بكاء بر مصائب اهل بيت عليهم السلام بالاخص حسين بن علي عليه السلام بر تمامي معارف و طاعات و عبادت افضليت دارد و اكسير تمامي آنهاست مي گويد: لكن بشرطها و شروطها. و در مقام دفع اين شبهه كه اگر چنين فوائد گسترده اي بر ابكاء و بكاء مترتب است چرا با تحقق آن، شاهد چنين فوائدي نيستم مي گويد: «ان تخلف هذا الاكسير الاعظم و السبب الاتم الاعم عما ذكر له من فوائد العبادة و عوائد الطاعة و آثار السعادة، ليس الا من جهة ان لكل عبادةمن البداية الي النهايه شرائط و شروط و ان انتفاء الشرط انتفاء المشروز فتخلف الشئي عن وضعه، من جهة وضعه في غير موضعه و تحريفه عن مواضعه كما و كيفا، لان مثله مثل القرآن هدي للمتقين و شفاء للمومنين و لكن لايزيد الظالمين الا خسارا و طغيانا كبيرا.....لان كل عبادة اوتيت من غير بابها واوقعت علي غير وجها و شروطها، خرجت عن العبادة والطاعة.....بل دخلت في المعصية التشريع و التبديع و هو ضلال منيع و ارتداد سريع في دأب العوام الاضل من الانعام». و در ادامه به تبين شرائط و تثبيت نظر خويش پرداخته كه در ادامه مباحث قسمتهايي از نظرات ايشان را خواهيم آورد.